کیان جونیکیان جونی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات جوجوی مامان

اعتراف

به نام خدای مهربون و با گذشت سلام   این بار تصمیم گرفتم بیام اعتراف کنم . . . که اوایل بارداری فکر میکردم خیلی بچه ام و خیلی زود بود برام مادر بشم اما الان اومدم بگم که دنیای الانم با قبل از تولد پسلیم اگه نگم 180 درجه حتما 90 درجه فرق کرده اومدم اعتراف کنم که من، مادر کیان اشتباه فکر میکردم امدم بگم که اصلا برام زود نبوده و کاش زودتر از این ها میشد معنی مادر بودن رو بچشم امدم اعتراف کنم که وقتی به خلقتت فکر میکنم مغزم از کار میافته امدم اعتراف کنم که وقتی بهم می خندی روحم تازه میشه امدم اعتراف کنم وقتی به ریزترین چیزهای ب...
25 تير 1392

با تو هستم....

اين را آرام در گوشت اعتراف مي‌كنم کیان كوچك من: از وقتي كه آمده‌اي زندگي من نظم گرفته. خانه‌ام هميشه مرتب است. بر خلاف انتظار همه، موهايم را كوتاه نكرده‌ام. تو عادت كرده‌اي چند دقيقه‌اي را روي كريرت بنشيني و به مادرت فرصت بدهي كمي به خودش برسد، آرايش كند و موهايش را بالاي سرش ببندد تا كه موقع بغل كردنت توي دهانت نروند. آشپزي كردن را دوست داري. مي‌برمت تو آشپزخانه و برايت آواز مي‌خوانم... گاهي از صداي خردكن پياز و هويج و... خنده‌ات مي‌گيرد و بلند بلند مي‌خندي. به بعضي از صداها مثل فندك گاز با دقت توجه مي‌كني و از بعضي صداها مي‌ترسي. وقتي ظرف مي‌شويم آنقدر ...
25 تير 1392

چه عاشقانه است این روزهای بهاری

سلام جیگر طلای مامان،عزیز دلم تو این روزهای بهاری و با این هوای خوب وعطر کوچه ها و درخت های بارن زده و بوی شامه نواز خاک ادم دلش می خواد عاشق تر بشه و دل هوس عاشقی می کنه. و من تو این روزای زیا عاشق می شم ،اون هم نه برای اولین بار بلکه برای بار چندم و این دفعه عاشق ترم از قبل. عاشق تو و بابایی میشم و عشق قبلی رو تجدید می کنم و  عشقی که تو قلبم بهتون داشتم هزاران بار بیشتر میشه و پیمان عاشقیم رو باهاتون محکم تر از قبل می بندم ،عاشق شما دو تا فرشته میشم و عشق پاکتون مستم می کنه و این هوای دل انگیز بهاری مستیم رو بیشتر میکنه دوست دارم وقتی تو این هوای بهاری بارون زده نفس میکشم هوام پر باشه از عطر تن شما دوتا تا تک تک سلول هام...
25 تير 1392

روز مادر

یه فرشته کوچولو روی زمین،یه هدیه خیلی بزرگ و پر ارزش از طرف خدای من، منو پر کرد از یه عالمه حس ناب دوست داشتن... منو پر کرد از حس غرور... به خاطر زن بودنم،به خاطر مادر بودنم... منو پر کرد از حس زندگی... روز من روز مادر ... چقدر این کلمه بهم اعتماد به نفس میده،بهم شجاعت میده،بهم آرامش میده،بهم زندگی میده... چقدر خوبه تو رو دارم، توئی که خالق ابن همه حس خوبی پسرم نفسم: سالروز تو رو داشتنم، سالروز مادر بودنم مبارک   ...
25 تير 1392

یه نامه از طرف خاله جون

چقدر زود داری بزرگ میشی خاله ، دارم افسوس می خورم که پیشت نیستم و باید از دور شاهد قد کشیدنت باشم الان که دارم این عکستو می بینم اشک تو چشام حلقه زده ، تو می تونی سرتو بالا نگه داری وبه دوربین شیرین بخندی یاد اولین روز میفتم روزی که زنگ زدن : خاله جون بیا داری خاله میشی همه چیو رها کردم و بلافاصله راهی ترمینال شدم . تو داشتی دنیا میومدی .عزیزترین کس من داره دنیا میاد و من نیستم که ببینم . تو اتوبوس به بابا جونت زنگ زنگ زدم و اومدنتو بهش تبریک گفتم تا برسم قزوین دل تو دلم نبود گاهی می خندیدم گاهی اشک میریختم اشک شوق ! این دومین باری بود که تو تمام زندگیم اشک شوق میریختم . تو بیمارستان که دادنت بغلم دلم آروم گرفت ، تو و مامانت صحیح و سالم ب...
25 تير 1392

جوجو زبونشو نشون میده

س لام عشق مادر 3روز دیگه چهار ماهت تموم میشه عشقم پریروز مادرجون اومد بهتو بخندونه زبونشو واست می چرخوند مث گبه ها زل زده بودی بهش نیگاه میکردی عزیز دلم اون روز خیلی عکس العمل نشون نمیدادی فرداش که صبح زود بردمت پیش مادر جون تا برم دانشگاه مادر جون تعریف کرد که خواب بودی همین که بیدار شدی و چشای نازتو باز کردی و مادر جونو دیدی شروع کردی بهش زبونتو نشون دادن اصلا باورم نیشد یعنی پسلیم داره بزرگ میشه داره آقا میشه خدایا شکرت اینم عکسش البته با کلی زحمت شکار لحظه کردم ...
25 تير 1392